حوالی کوچه پانزدهم ...



بعد از گذشت چند ماه دوباره آقای میم رو میبینم

مثل همیشه اتو کشیده و متفکر و سر در کتاب یا مقاله .

با خودم میگم خسته نمی شه اینهمه مدت رسمیه .سختش نیست واقعا اما بعدش یادم می اد که خودمم همینم .خودمم تا زمانیکه ورقه ها تکثیر بشن یا کارا اسلوموشن برن جلو بجای اعتراض به یه لبخند مصنوعی اکتفا میکنم و جلوی خودمو میگیرم که با مشت نکوبم تو صورت اون یارویی که داره حرص منو در میاره .

آقای میم با همون آرامش و لبخند حرص درآر همیشگیش ازم سوالاتی راجب درسام میپرسه و منم فقط جواب میدم و لبخند میزنم .

هیچوقت نمی فهمم چرا خودمون داریم کارا رو برا خودمون سخت میکنیم

دورو نباشیم چی میشه اگه به ادما راستشو بگیم

و من همیشه با خودم میگفتم چی میشه به این آقای میم بگی ازش خوشت نمیاد و تمایلی نداری ازش مشاوره بگیری و باهاش حرف بزنی .

بالاخره عزممو جزم کردم و بهش گفتم :

-شما خیلی ادم حرص درآری هستید ،ترجیح میدم دیگه نبینمتون

اونم بهم گفت :

-شما هم خیلی آدم انرژی منفی هستید و بفرمایید بیرون

میدونم بد باهاش حرف زدم حداقل 2 برابر من سن داره اما بهتر از این بود که هر سه شنبه بشینم توی اتاق کذایی شو و الکی براش لبخند بزنم .


پ ن :بیت از مولانای جان

پ ن 2 :به خودمون سخت نگیریم .زندگی جز همین چند تا اتفاق ساده نیست.


هنوز هم ماهی هستم اما دیدم نیازی نیست پشت اسم های مجازی خودمونو قایم کنیم :)

این وب تا این لحظه 600 روز سن دارد0_0



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پوستر دیواری شاعری نشسته در غروب مینو رایانه Jolene خدمات وکالتی وکیل اصفهان Www.Mp3lar.ir seo company in delhi Tom